سلام

  تو این مدت که توی این وبلاگ در مورد خودمون نوشتم چندین بار شده که دوستانی پیغام گذاشتن که با اینکه می دونم بیماری مثل بیماری علی دائم در حال پیشرفت هست چطور دارم این زندگی رو ادامه می دم. دیروز هم یک چنین پیغامی داشتم.

   دیروز تا حالا فکر کردم و می خوام  بهتون بگم که چی فکر می کنم.

 راستش زمانیکه متوجه بیماری علی شدم هیچ به این فکر نکردم که خوب علاوه بر تمام کارهایی که می شه انجام داد این راه حل رو هم دارم که مثلا زندگیم رو از علی جدا کنم هنوز هم تا به حال حتی تو سخت ترین لحظاتی که داشتم به این موضوع فکر نکردم با اینکه علی به نوعی بیماریش رو تا زمانی که کار به بیمارستان کشید پنهان کرده بود. راستش قضیه یک مقدار طولانیه و من هم قصد ندارم که این موضوع را کامل توضیح بدم اما چیزی که این میون برام مهم بود و هست اینه که تا به حال همیشه نیمه پر لیوان رو دیدم و با تمام وجود تلاش کردم که علی هم همین دید رو داشته باشه.

 تمام تلاشم رو می کنم که بیماریش بیشتر از این پیشرفت نکنه و تا به حال هم موفق شدم از این به بعد هم همین کار رو می کنم چون می دونم ممکن بود قضیه کاملا بر عکس باشه.

    البته این رو هم بگم که مطمئنا با شناختی که از دور و بریهای علی دارم در شرایط برعکس قضیه کاملا متفاوت می شد(خود علی با دور و بریهاش زمین تا آسمون فرق می کنه).

   نمی دونم که آیا چند سال دیگه هم همین نظر رو دارم یا نه ولی به هر حال تا به حال هر طور که فکر کردم همون پیش اومده پس خوب فکر می کنم تا خوب پیش بیاد.