آقامون
تا حالا شده اونقدر تو مشغله کاریتون غرق بشین که متوجه نشین زمان چطوری می گذره؟
خاصیت این شهر شلوغ و زندگی شهری
دیشب طبق معمول این چند شب که تا دیروقت سرکار بودم داشتم می رفتم خونه شیشه ماشین پایین بود و تو ترافیک بودم دیدم پیاده روشلوغه بوی تابستون با بوی بلال کبابی قاطی شده یکدفعه باعث شد دلم برای خودم بسوزه به این فکر کنم که قبلا چقدر شبهای تابستون بهم خوش می گذشت چقدر شهر خلوت تر بود آدامهاش آرومتر بودن دلم چقدر تنگ شده برای اون روزها. رفتم خونه برای آقاییم تعریف کردم می دونید چی گفت؟ گفت چشم!!
می دونید اصلا منظورم این نبود که تقصیر اونه یا اینکه اون باید اینارو برام فراهم کنه اونم مثل من تازه خیلی بیشتر درگیره
شما هم دلتون مثل من برای آرامش و بی خیالی تنگ می شه؟![]()
یه وقتایی این شهر چقدر آزار دهنده است
می دونید دلم چی می خواد![]()
یه ذره کوچولو آرامش
با یه کوچولو از آرزوهام
یه موضوع خنده داره
گریه دار
!!!!!!!!!!!!
دیروز بعد از ۱ماه چونه زدن واصرار کردن قرار شد آقامون بیاد دنبالم بریم گردش { آخه می دونین سرش خیلی شلوغه کمتروقت می کنه با هم بریم بیرون} خلاصه من از صبح خوشحال بودم " چقدر خوش می گذره!" که دم غروب بود آقامون زنگ زد : دارن نهر جلوی خونمون رو درست می کنند و پل روی نهر و برداشتن و من نمی تونم بیام دنبالت!!!
قشنگه نه احساسم اونموقع رو می گم خلاصه خیلی خوش گذشت ![]()
اینقدر عصبانیم که نگو
تا حالا شده آقاتون رو به انجام کاری مجبور کنید و اون هم مدام از زیر انجام اون کار فرار کنه؟ اونوقت چیکار می کنید؟ شاید بعضی ها مثل من مدام اصرار کنند و تکرار کنند و طرف هم مدام گوشش بدهکار نباشه و یا بگه باشه و انگار نه انگار! خوب بعدش هم که معلومه انقدر قضیه تکراری می شه که آخرش خود آدم هم حالش از فکر کردن به قضیه بد می شه!!!
چیکار می شه کرد ؟!!![]()