چرا فيلتر
صفحه مديريت بلاگفا فيلتره!!
صفحه مديريت بلاگفا فيلتره!!
هيچي ديگه از پريشب خونه ما تلويزيون به نفع علي آقا ضبط شد رفت تا يك ماهه ديگه!! حالا بگذريم از دور هم جمع شدنهاشون كه با داد و بيدادشون مي خوان سرتو ببرن!!!
واي يادم مي افته كه يه ماهه حالم بد ميشه!!
دارم دنبال سرگرميهاي مفيد مي گردم!!
خوبيم! هستيم! همينطوري مي گذرونيم!
چشم هم گذاشتيم و ۸ ماه گذشت!
دارم به علي اصرار مي كنم كه دوباره كلاس يوگارو بره با طب سوزني تركيب خوبي مي شه .
يه موضوع جالب و اشاره اي كه يكي از دوستام به نشانه ها كرد. بله به نشانه ها اعتقاد دارم.
الان چند روزيه كه دوستان زيادي فرادرماني رو به عنوان يك راه ديگه درمان توصيه كردن.
باورتون ميشه كه از زمان شدت بيماري علي ما بدون اينكه خودمون بخواهيم بارها با اين موضوع رو درو شديم؟!
اولين بار زماني بود كه براي پالستراپي علي بيمارستان بستري بود اتاق كناري علي يه جواني بود كه مي گفت مدتها با اين روش بيماريش رو كنترل كرده (بيماريش منبع مشخصي نداشت و تنها درد كشنده اي توي قفسه سينش داشت كه بستري شده بود تا عامل اصلي رو پيدا كنند و در نهايت هم تا جايي كه ما پيگيري كرديم به نتيجه نرسيده بودند) و تنها زماني دوباره گرفتارش شده كه به روش بي اعتمادي كرده و كارهايي رو كه بايد انجام مي داده رها كرده.
توضيحات كاملي داد و اون زمان ما تنها بهش فكر كرديم و (راستش هميشه فكر مي كردم اين آدم بي دليل جلوي راهمون نيومده) بعد از چند ماهي با شماره اي كه اون آقا بهمون داده بود تماس گرفتم و قرار شد آزمايشي اون شخصي رو كه باهاش صحبت كردم اسم علي رو هم بياره ولي مي دوني بعد زنگ زدم و گفتم اين كار و نكنن چون خيلي مطمئن نبودم و تا به حال شايد بيشتر از ۵ بار ديگه يه همچين شرايطي پيش اومد ولي امتحانش نكرديم.
شايد اين كار رو انجام داديم. بايد در موردش جدي با علي صحبت كنم.
ديروز يكي از خواننده هاي وبلاگ اين رو برام نوشته مي خوام بدونم شما نظرتون چيه ؟
اسمش رو گذاشته : !!!! هيچ آدرس يا ايميلي هم نداشت.
راستي جواب خودم رو هم براش گذاشتم:
اگر من جای علی بودم حتی یه ثانیه هم باهات زندگی نمی کردم اینهمه بهونه گیری و دردل با مردم چی دردی از تو وعلی درمون میکنه؟جز اینکه داری بهش منت میزاری وهرلحظه بدهکارش میبینی واذیتش میکنی... چرا اینهمه بهش گیری میدی ناسلامتی شوهرته!!!
مطمئن باش علی داره با دوتا ام اس دستو پنجه نرم میکنه ومیسوزه ومی سازه
یکیش ام اس خودش (بیماریش )
یکیش هم تو که همچو دلقک هرلحظه باهاش درگیری !!!!
اصلا" این نشد دوس داشتن !!!!!
خواهش میکنم اسم کاراتو نزار عشق !!!
و اينك جواب من!:
دوست خوبم آقا يا خانم !!!!! (اينم شد اسم آخه!!)
اول: سلام
دوم: علي آقا - آقاش رو بگو عادت كني!
سوم: شما كه از يك چنين زندگي خبر نداري و حتي تو خوندن مطالب دچار كج فهمي هستي مي توني اينجا رو نخوني
چهارم: دلقك كلا كارش خندوندن من و شماست و شايد به فكر واداشتن ما - درگيري با كسي نداره اوني كه به نظرم با همه درگيري داره خود شماييد كه حتي معني كلمات رو هم نمي دوني!
پنجم: چهارتا كتاب بخون با دو نفر آدم درست و حسابي دوست شو كه بتوني بهتر ارتباط برقرار كني. عزيزم به جاي كامنت گذاشتناي الكي برو معني عشق رو پيدا كن شايد ادب هم ياد گرفتي
پنجم: مثلا مي خواستي به چه نتيجه اي برسي؟ يه خورده فكر كن! جدي ميگم
دوست خوبم يه نصيحت بهت مي كنم: برو مشكلات خودت رو حل كن كه بابتش اينجوري به آدما گير ندي! حيف انرژي نيست كه اينجوري هدر مي ديش! والا!
صبح سوار ماشين شديم بهش مي گم روزت مبارك ميگه : خوب مرسي!![]()
مي گم چيه لابد يه كادو هم بهت بايد بدم ديگه! چي مي خواي حالا!
فكر مي كنه و ميگه: نمي دونم يه چيزي بگير ديگه!)انگار مجبورش كردن حتما كادويي چيزي بگيره(
بهش مي گم راست مي گن تعارف اومد نيومد داره ها!!
من و بگو كه حالا بايد يه چيزي بگيرم بدبختيه ها چي بگيرم حالا!
ماخوبيم.
شما چطوريد؟
يه همفكري مي خوام. در مورد طب گياهي و بيماري ام اس چي مي دونيد؟
يه مدتيه خيلي نگران آينده هستم و درگير فكرهاي مزخرف!
مي دونم شرايط حتي اگه از اين هم خيلي بدتر بشه بازم از عهده خودم و علي بر مي يام ولي دلم نمي خواد علي بيشتر از اين اذيت بشه.(هنوزم نمي تونه رانندگي كنه- بيشتر از ۵۰ قدم هم نمي تونه راه بره و اسپاسم پاهاش خيلي اذيتش مي كنه و هنوز هم تعادل كامل نداره ولي ظاهرا بدتر از ۱ سال قبل نشده)
چند وقتيه خيلي ساكت شده غمگين نيست افسرده هم نيست اما من مي دونم تو دلش چه قيامتيه!
تو یک سال و نیم گذشته حالش بدتر نشده حمله اي هم نداشته كه خيلي اذيتش كنه اما فكرش دست از سرم بر نمي داره!
چند روز پيش ياد روزهاي بدي افتادم كه بعد از نامزديمون داشتيم علي تازه گرفتار حمله شده بود براي اينكه من متوجه نشم كه بيماره پنهان مي كرد و آنقدر صداشو در نياورد تا اينكه تو بيمارستان از دكترش شنيدم
فكرشو كنيد يه هفته قبل از اينكه بستري بشه ما اينقدر دكترهاي مختلف با تخصص هاي مختلف رفته بوديم - بجز دكتر خودش كه دو سال قبلش پيشش رفته بود و تشخيص داده يودند - و همه گفته بودند مشكلي نداره و من به اين نتيجه رسيده بودم كه حتما بيماريش روحيه و بايد پيش يه مشاور يا يه چيزي شبيه به اين بره يه روز دوشنبه وقت گرفتم بريم پيش مشاوري كه مي شناختم و اونم نيومد و براي اينكه نشون بده حالش اينقدرها هم بد نيست و پاهاش مشكلي نداره تو حياط خونشون شروع كرد با خواهرش بازي كردن و چقدر زمين خورد به خدا وقتي يادم مي افته اصلا نفسم بند مي ياد كه چرا اون روز باهاش جلوي خواهراش دعوا كردم و چرا مجبور شد تو حياط اونجوري زمين بخوره و بازي كنه !
ببخشيد قاطي كردم ازش عصبانيم كه چرا به من و خودش دروغ گفت و زندگي كه ۵ سال منتظرش بودم رو اينجور بهم بريزه.
اونوقت دورو بريهاش دورا دور پشت سرم بگن بد قدم بودم و از اين حرفهاي خاله زنكي حرص در بيار
ولي با تمام اينا عاشقشم، دوسش دارم و صداشو كه مي شنوم دلم مي خواد پر دربيارم.
زندگيمو با تموم شرايط خاصش دوست دارم ولي اين پنهان كاريرو كه به ضرر هر دوتامون تموم شد رو هيچ وقت نمي بخشم.
ببخشيد خيلي غرغر كردم.