سلام

تا حالا شده اونقدر تو مشغله کاریتون غرق بشین که  متوجه نشین زمان چطوری می گذره؟

خاصیت این شهر شلوغ و زندگی شهری

دیشب طبق معمول این چند شب که تا دیروقت سرکار بودم داشتم می رفتم خونه شیشه ماشین پایین بود و تو ترافیک بودم دیدم پیاده روشلوغه بوی تابستون با بوی بلال کبابی قاطی شده یکدفعه باعث شد دلم برای خودم بسوزه به این فکر کنم که قبلا چقدر شبهای تابستون  بهم خوش می گذشت چقدر شهر خلوت تر بود آدامهاش آرومتر بودن دلم چقدر تنگ شده برای اون روزها.  رفتم خونه برای آقاییم تعریف کردم می دونید چی گفت؟  گفت چشم!!

می دونید اصلا منظورم این نبود که تقصیر اونه یا اینکه اون باید اینارو برام فراهم کنه اونم مثل من تازه خیلی بیشتر درگیره

شما هم دلتون مثل من برای آرامش و بی خیالی تنگ می شه؟

یه وقتایی این شهر چقدر آزار دهنده است